داستان موفقیت رالف لورن
در آخرین روز مدرسه زمانی که هرکدام از دانش آموزان اعلام میکردند میخواهند در آینده چه کسی شوند و چه چیزهایی بدست آورند او تنها یک جمله نوشت : میخواهم میلیاردر شوم…
در آن زمان شاید همه در دلشان به رویای این کودک از خانواده فقیر که از بلاروس به آمریکا مهاجرت کرده بودند، خندیدند؛ زیرا واقعا هیچ نشانه ای در زندگی و شرایط او نبود که سرنخی از آینده ای روشن بدست آنها بدهد اما…
در ذهن او آینده ای بود که میخواست بدست آورد.
نامش رالف لیفتشیتز بود. اما به علت تلفظ بد فامیلی اش در زبان انگلیسی، نام خانوادگی اش را به لورن تغییر داد و پیشه رنگ آمیزی ساختمان را برگزید.
رالف در بدترین شرایط زندگی میکرد. خانواده فقیر، پدری که کمتر او را میدید و مادری که همیشه سرِ کار بود. زندگی آنها در فقر و بدبختی فرورفته بود و کمتر کسی میتوانست آنرا تحمل کند. حتی رالف هم برای فرار از این زندگی فقیرانه روزهایش را در سینماها و به تماشا بازیگران پرآوازه میپرداخت.
تماشا گــری کوپر و کـِری گرانت و اینکه چطور با لباس های پر زرق و برق همه به آنها احترام میگذارند و یک زندگی لوکس دارند زندگی فقیرانه اش را از یاد میبرد.
بعدها در دفتر خاطراتش که به صورت عمومی منتشر شد نوشت :
من فیلم دوست نداشتم. اطلاعات کمی هم راجع به سینما داشتم. اما مجبور بودم به سینما بروم تا بدبختی هایم را فراموش کنم و زندگی ای را تماشا کنم که در رویاهایم میدیدم… میدانستم یک روز باید به آن دست پیدا کنم.
او خودش را در تصویرسازی های ذهنیاش به جای بازیگران اصلی داستان میگذاشت و نقش ها را به صورت ذهنی بازی میکرد. زندگی شیک و لوکس و ثروتمندی اش را در ذهنش زندگی میکرد. در ظاهر یک پسر فقیر، اما در ذهنش یک مرد جنتلمن و ثروتمند بود
پس از اتمام مدرسه و دبیرستانش به دانشگاه کسب و کار رفت. علاقه شدید به دنیای بیزنس و کسب و کار داشت و در تمام کارهایی که انجام داده بود هم باریکهای از هنر وجود داشت.
به همین دلیل بعد از ظهر ها پس از اتمام دانشگاه کراوات هایی دست ساز درست میکرد و در سطح شهر شروع به دستفروشی آنها میکرد. پس از چندی غرفه ای در یک فروشگاه لباس اجاره کرد و بعدها با مشارکتی که با مغازه دار کرد برندش یعنی POLO را به صورت رسمی روانه بازار کرد.
در کمال ناباوری فقط در سال اول 500،000$ دلار کراوات هایش فروش رفت. هیچکس باورش نمیشد… چطور یک پسر فقیر، نقاش ساختمان و دستفروش توانست به برندی بین المللی خلق کند و محصولاتی تولید کند که از تمام دنیا طرفدار داشته باشد؟
نام برند او POLO – Ralph Lauren است. امروزه ثروتی معادل 8 بیلیون دلار دارد و مفتخر به دریافت نشان شوالیه و لژیون دونور از رئیس جمهور فرانسه آقای سارکوزی است و ناگفه نماند که یکی از بزرگترین کلکسیون های اتومبیل های قیمتی و آنتیک نیز متعلق به آقای رالف لورن نقاش ساختمان دیروز و 155مین فرد ثروتمند دنیا است.
در این مقاله میخواهیم به بررسی پرونده مرموز رالف لورن بپردازیم.
و جواب این سوال مهم را که چطور یک پسر فقیر توانست بدون هیچ سرمایه و پشتوانه مالی و ارتباطی تبدیل به 155مین فرد ثروتمند دنیا شود؟ آیا رازی در این کار بود و یا تکنیک و روش خاصی استفاده شده که ما هم میتوانیم از آن استفاده کنیم؟
این مقاله قبل از اینکه یک مقاله انگیزشی باشد، یک مقاله فوق العاده کاربردی است. زیرا قرار است شما یادبگیرید چطور حتی در بدترین شرایط زندگی، زمانی که هیچ نشانه ای موفقیت و پیروزی نمیبینید بتوانید همچنان در مسیر صحیح پیش بروید و بدون نیاز به پشتوانه مالی و ارتباطات به هرآنچه که میخواهید در این دنیا دست پیدا کنید…
آیا آماده رمزگشایی موفقیت خالق برند POLO هستید؟ کمربندهایتان را محکم ببندید…
بیایید قبل از شروع نگاهی اجمالی به گذشته رالف لورن داشته باشیم؛
- زمانی که در فقر به سر میبرد، برای فرار از فقر به سینما پناه میبرد
- زمانی که در مدرسه بود، آرزویش ثروتمند شدن بود
- زمانی که دانشجو بود به دستفروشی کراوات های دست ساز خودش می پرداخت
- زمانی که یک فروشنده ساده در مغازه بود، به فکر خلق یک برند جهانی بود
آیا علائمی مشهود در گذشته این فرد میبینید؟
رالف زمانی که تنها یک دیپلم ساده داشت و فقط چند کلاس کسب و کار در دانشگاه گذرانده بود اقدام به اولین ریسک بزرگ زندگی اش کرد: راه اندازی کسب و کار خودش؛ کارآفرینی !
و موفق هم شد. خودش هم میدانست باید موفق شود، زیرا برای موفق شدن آماده بود. با اینکه موفقیت بزرگ و زود هنگامی بدست آورد، اما هرگز برای داشتن یک زندگی خوب روزهایش را به بطالت نگذراند و همیشه برای یک زندگی بهتر و با هدف داشتن یک زندگی عالی پیش میرفت. او با اینکه 500،000$ دلار در اولین کسب و کارش در اولین سال بدست آورد، اما حتی 1 دقیقه هم به دست کشیدن از تلاش بیشتر و فقط لذت بردن از پولی که بدست آورده وقتش را هدر نداد.
او حتی در 2 سال اول هیچ مسافرتی هم نرفت.
برای اینکه اهدافی بزرگتر در سر داشت و اهداف او تولید کالاهای لوکس تر برای افراد با برجسته بود. لباس هایی که به گفته خودش
“مخصوص ستاره ها باشد… افرادی که میخواهند بدرخشند.“
و در اولین مصاحبه اش با خبرنگاران زمانی که او پرسیدند: “لباس های شما چه تفاوتی با لباس های برند های دیگر خواهد داشت؟“پاسخ داد:
“لباس هایی که من تولید خواهم کرد را نخواهید توانست در هیچ فروشگاهی پیدا کنید و بخرید… لباس هایی تولید خواهم کرد که هیچوقت نمیتوانستید بخرید…”
رالف به شدت به خاص بودن کاری که انجام میداد معتقد بود. درست زمانی این طرز تفکر در ذهنش متولد شد که به سینما میرفت و زندگی اشرافی ستاره ها را در فیلم های ساختگی هالیوودی میدید.
زمانی که از پشت شیشه های پشت بام یک شوی مـُد به لباس های حضار و افراد بانفوذ و ثروتمند نگاه میکرد
» قدرت تصویرسازی ذهنی و نقش آن در زندگی رالف لورن
رالف با اینکه هرگز در کودکی اش یک زندگی شیک و لوکسی نداشت، اما همیشه برای داشتن یک زندگی شیک و لوکس تلاش کرد. دلیل آن هم ساده است، زیرا از کودکی خودش را در حال داشتن یک زندگی لوکس تصور کرده بود.
امروزه بیش از پیش بر قدرت تصویرسازی ذهنی اشاره میشود. زمانی که شما آینده تان را در ذهن تان خلق میکنید، بدون هیچ شک و شبهه ای زندگی شما به سمت آینده ای که قبلا در ذهن تان دیدید حرکت میکند.
ممکن است شما اصلا تغییرات کوچک و پیوسته را عینن مشاهده نکنید؛ مانند بزرگ شدن فرزند به چشم پدر و مادر، این تغییرات تدریجی و پیوسته خواهند بود.
و دقیقا به همین دلیل است افرادی که از تصویرسازی ذهنی استفاده میکنند و آنرا رها میکنند زیرا هیچ نشانه ای از تغییر در زندگی شان نمی بینند. در حالی که نحوه کارکرد ضمیرناخودآگاه تا به امروز بر ما همانند اسرار سری دنیا، پوشیده است.
هیچکس نمیداند واقعا ضمیرناخودآگاه چطور کار میکند.
اما تمام عالمان دینی دنیا، متفکران بزرگ، نویسندگان روشنفکر و حتی نوابغ به قدرت ذهن و ضمیرناخودآگاه اشاره کرده اند و راهکارهایی برای استفاده از آن به ما پیشنهاد داده اند.
آینده ای را که میخواهید داشته باشید،
باید قبلا در ذهن تان دیده باشید.
زندگی شما همان چیزی است که شما قبلا راجع به آن فکر کردید.
علارغم صحیح یا غلط بودن تصورات گذشته تان شما تصویری از زندگی امروزتان داشتید، حتی شاید از آن خبر هم نداشتید اما آنچه تصور کرده بودید امروز پدیدار گشته است.
لطفا نگاهی به اطرافتان بیاندازید و از خودتان بپرسید :
- دوستانتان چه کسانی هستند؟
- زندگی تان چه روندی دارد؟
- روابط تان چطور هستند؟
- میزان درآمدتان چقدر است؟
- چه شخصیتی دارید؟ و …
اینها تمام چیزهایی هستند که شما تا به امروز راجع به آنها (دانسته یا ندانسته) فکر کردید.
اگر آنها را دوست ندارید، بدانید که میتوانید آنها را تغییر دهید !
اینکه چطور قرار است تغییر کنند را نمیتوانید الان و در این لحظه پاسخ آنرا بیابید.
شاید هم اکنون ندانید چطور قرار است درآمدتان را 10 برابر کنید، خب مهم نیست ! اصلا این کار شما نیست که راجع به چطور انجام دادن آن فکر کنید… شما فقط باید هدف را مشخص کنید.
تمام کارهایی که قرار است برای رسیدن به هدف انجام شوند، توسط ضمیرناخودآگاه انجام میشود.
شما فقط باید هدف را مشخص کنید و گام بعدی را بردارید… به همین ترتیب گام های بعدی تا رسیدن به هدفی که در ذهن تان تصویرسازی کردید توسط ضمیرناخودآگاه تان به شما مخابره خواهد شد.
پس شروع کنید. یک کاغذ و قلم بردارید و هرآنچه را که دوست دارید داشته باشید با تمام جزئیات مکتوب کنید. سپس فقط اولین گامی که شما را فقط یک قدم به هدف تان نزدیک میکند را مشخص کنید و از همین الان شروع کنید به سمت دستیابی به اهدافتان حرکت کنید.
شما قرار است موفق شوید، خودتان هم میدانید.