بهترین روش کتابخوانی چیست؟
روشی که از کودکی به ما در مدرسه یاد داده بودند؛ به ما میگفتند این فصلها را بخوانید امتحان داریم هفته بعد. ما هم دقیق آنها را میخواندیم تا هر وقت عنوان هر فصل را میدیدم کل آن فصل از کتاب را به یاد بیاوریم و در امتحان موفق شویم..
با این روش هر سوالی از ما میشد، اگر خوب آن فصل را فهمیده و حفظ کرده بودیم میتوانستیم جواب را بنویسیم و نمره خوبی را در کارنامهمان ثبت کنیم.
اما چندسالی هست که متوجه شدهام این روش نه تنها مزخرف است، بلکه یک مدل ناکارآمد برای خواندن کتابهای غیر درسی است… حتی آسیبزا !
شما در مدرسه مجبور بودید کتابهای درسی را بخوانید تا امتحان بدهید؛ اما در دنیای بعد از مدرسه شما مگر قرار است هر روز امتحان بدهید؟ هیچکس الان برایش مهم نیست که در کتاب تاریخی که دیشب یادتان هست در چه تاریخی به ایران حمله کرد یا نه؟
چون اگر یادتان نباشد در عرض 5 دقیقه با یک جستجوی ساده در اینترنت پاسخ آنرا پیدا میکنید.
سعی در به خاطر سپردن داستانها، واقعیات، اسامی، تاریخها و … از کتابها چیزی جز هدر دادن وقت نیست؛
» اصلا برای چه کتاب میخوانیم؟
برای آن دسته از افرادی که کتابهای غیرتخیلی میخوانید :
خواندن کتاب قرار است الگوی ذهنی شما را اصلاح کند؛
تا بتوانید به صورت صحیح با واقعیات برخورد کنید
و بهترین تصمیمها را برای خودتان و زندگیتان بگیرید.
شما کتاب نمیخوانید تا در جمعهای دوستانهتان از اطلاعات عمومی و اسامی تاریخی که حفظ کردید فخر فروشی کنید؛ شما کتاب میخوانید تا روش فکر کردن و دیدن یادبگیرید
» بهترین روش برای کتاب خواندن چیست؟
در این مقاله من بهترین روش برای کتاب خواندن را که یادگرفتهام را به شما میگویم؛
اما قبل از اینکه بپردازیم به این روش، برای درک بهتر کل موضوع، میخواهم معمایی که در سال 1945 توسط کارل دانکر – Karl Duncker ابداع شد را برایتان مطرح کنم.
معمای شمعِ کارل دانکر
کارل دانکر با ابداع این معما، توضیح داد که :
انسان مسائل را آنطور که واقعا هست نمیبیند،
بلکه گستره دید انسان به مسائل زندگی محدود به بزرگی افکار خویش است.
او آزمایش بسیار ساده و جالبی انجام داد.
به گروهی از داوطلبین گفته شد که این شمع را طوری به دیوار (یا مقوی آنرا) وصل و آنرا روشن کنید تا پارافین شمع بر روی زمین نریزد.
برای این آزمایش شما وسایلی که در اختیار دارید اینها هستند :
- شمع
- جعبه کبریت
- جعبه پونز
اگر میخواهید این مقاله واقعا دیدگاه شما را تغییر دهد، قبل از خواندن ادامه این مقاله، این آزمایش را به صورت ذهنی انجام دهید…
خب، انجام دادید؟ 90% داوطلبین، روشی که امتحان کردند این بود که از پونزها استفاده کنند تا شمع را به دیوار بچسبانند. این معمول ترین تلاش برای حل این معماست. اما این روش کارآمد نیست.
روشی صحیح برای حل این مسئله این است :
- جعبه پونز را به کمک پونز به دیوار میچسبانید
- شمع را درون آن قرار میدهید
- شمع را روش میکنید
به همین سادگی… به همین خوشمزگی!
شاید بگویید این که خیلی آسان و راحت بود (باشه… معما که حل شود آسان شود !) اما واقعیت این است که اکثر مردم به جای فکر کردن راجع به صورت مسئله و آنچه که دارند، اکثر اوقات آزمایش تلاش میکنند تا شمع را با پونز به دیوار بچسبانند.
خیلی سخت است که یک قدم به عقب بردارید و امکانات بیشتری که دارید اما در وهله اول متوجه آنها نشدید را ببینید و بخواهید از آنها استفاده کنید.
کارل دانکر برای اینکه از نتیجه گیریاش مطمئن شود، همین آزمایش را مجددا با همان وسایل انجام داد فقط با یک تفاوت کوچک : پونزها بیرون جعبه به داوطلبین ارائه شد.
حالا داوطلبین میدانند که به غیر از پونزها، یک جعبه هم برای حل مسئله دارند (که در سری اول متوجه این موضوع نشده بودند) این آزمایش یک نتیجه گیری جالب به ما میخواهد بگوید :
اکثر اوقات به جای فکر کردن به مسئله از زوایای مختلف،
ما تلاش میکنیم با ابزارهای محدود، به سختی آن مسئله را حل کنیم.
یکی از روشهای جالبی که برای حل مسئله به صورت نوآورانه وجود دارد، پرسیدن سوالات متداول از زوایای مختلف است.
- اگر 6 ماه این مسئله را حل نکنید چه اتفاقی پیش می آید؟
اغلب اوقات زمان، خودش حلال مشکلات است.. اما نمیدانیم و سعی داریم به زور و صرف انرژی بیهوده مسئله ای را حل کنید که زمان خودش به خودی خود حل خواهد کرد.
- اگر 10 برابر امکانات فعلی را داشتم، چطور این مسئله حل میشد؟
بعضی وقتها فکر میکنیم امکانات بیشتر حلال مشکلات هستند؛ وقتی به طریقی امکانات بیشتری در اختیار ما قرار میگیرد متوجه میشویم واقعا هم اینطور نیست.
- اگر فردی با بیش از 10 سال سابقه کاری خودم در جای من بود این مسئله را چطور حل میکرد؟
همانطور که متوجه شدید، این دست سوالات باعث میشوند شما مسائل را از دیدگاه و زوایای دید مختلفی نگاه کنید و امکانات و شرایط مختلفی که دارید و اکثر اوقات آنها را نمیبینید را بتوانید ببینید.
اما چطور این سوالات به ذهن ما میرسند؟ خب اینجاست که نقش کتاب خوانی پررنگ میشود…
روزی از آلبرت انیشتین پرسیده شد : اگر شما فقط یک ساعت برای نجات جهان وقت داشتید، چطور این یک ساعت را صرف میکردید؟
آلبرت انیشتین پاسخی تاریخی به این سوال داد :
من 55 دقیقه را صرف فکر کردن به مسئله و فقط 5 دقیقه را صرف حل آن میکردم.
این نوع طرزفکر، قبل از آلبرت انیشتین، توسط آبراهام لینکلن نیز مطرح شده بود :
اگر 3 ساعت وقت داشته باشم با یک تبر درختان جنگل را ببرم،
فقط 2 ساعت صرف تیز کردن اره خواهم کرد.
» کتابخوانی، برخلاف تصور عموم برای بیشتر شدن اطلاعات عمومی شما نیست.
شما کتابها را میخوانید تا درک بهتری از این جهان، دنیای اطراف و مسائل زندگی داشته باشید. شما با خواندن کتابها و اشنا شدن با طرزفکرهای و برخورد با مشکلات مختلف، این قابلیت را بدست میاورید تا مشکلات قدیمی به روش جدیدی حل کنید.
» قرار نیست هر کتابی را که میخوانید دقیقا یادتان بماند.
مهم نیست که نویسنده در کدام قسمت چه داستانی تعریف کرد و یا چه آمار و ارقامی برای چه سالی ارائه داد. شما فقط کتاب را میخوانید تا نتیجهگیری نویسنده یا خودتان از آن محتوا باعث شود بتوانید دنیا را از دیدگاه جدیدی ببینید.
» مهم نیست کتابی را چند بار میخوانید.
شما اگر با هربار خواندن به درک بهترین از خودتان و دنیای اطراف میرسید؛ خواندن آن ضرر ندارد.
حال برای اینکه بتوانید بهتر این موضوع را درک کنید و اطمینان حاصل کنید که کتابها را توانستید خوب بخوانید یا خیر، این سه سوال را از خودتان بپرسید :
- این کتاب چه دیدگاه جالب و جدیدی نسبت به مسائل ارائه میکند؟
- چه چیزی قبلا وجود داشت و ندیده بودم که با خواندن این کتاب به آن پی بردم؟
- بعد از خواندن این کتاب چه طرزفکری اگر داشته باشم برای مسائل و سوالات زندگی پاسخی بهتر پیدا میکنم؟
اگر برای این سه سوال پاسخ خوبی پیدا کردید، میتوانید مطمئن شوید کتاب مورد نظر را خوب خواندید و خواندن آن برای شما مفید بوده است.